به پدرم (1327 - 1385 )


طلوع را مچاله کردم
و خورشید از لا به لای انگشتانم چکید،
غوطه ور بر مستی یک عمر تاریکی
شاد و خرامان فریاد کشیدم :
آه
پدر سخن بگو...
به تو آغشته ام.