در امتداد تاریکی
به پدرم (1327 - 1385 )
طلوع را مچاله کردم
و خورشید از لا به لای انگشتانم چکید،
غوطه ور بر مستی یک عمر تاریکی
شاد و خرامان فریاد کشیدم :
آه
پدر سخن بگو...
به تو آغشته ام.
+ نوشته شده در دوشنبه یازدهم بهمن ۱۳۸۹ ساعت ۱۲:۵۰ ب.ظ توسط رائین
|