سفر شبانه

اينجا تاريک است.
امشب کجا هستم؟
اي مغز کوچک من
کجايم بردي؟

یعنی لوبیاهام مردن ؟

يازده روز از کاشتن لوبياهايم
در ظرف سفيد پنير
ميگذرد
هيچ چيز سبز نشد !
چرا ؟

عذاب شبانگاهی

به عقل عزيزم:

-وامانده در عذابم امشب
-اميد فردايم نيست

صداي سازم به چه کس خواهد رسيد ؟
جز اين علفهاي هرز باغچۀ حياط پشتي!
و اين تنهايي را
و اين تنهايي را که ميفهمد ؟
جز اين اتاق سکوت حاکم(با سکون حرف "ت" )
زنده هاي اتاق من
 عکس هايم هستند
-وا مانده در عذابم امشب
-اميد فردايم نيست
 ديدن راه روشن چقدر مضحک است مغز کوچک من
وقتي ناي رفتنم بريده

تنها روشنايي شب را
در عمق عکس آفتابي اتاقم ميبينم
-در عذابم امشب

موتوری با 18000 سوپاپ

موتور من در دل رویاهایم روشن است
رویاها چه قدرتی دارند.

تو هم گم شو

گم شده ام !
پيدا هم نميشوم.
و چقدر خوشحالم که همه
دنبالم ميگردند.
فقط وقتي گم شوي
کسي به يادت مي افتد.
هميشه گم شو.

زبون نفهم

در اين سرماي استخوان سوز
من قدم زنان و سيگارم سوار بر دستم همراه من،
و ميدانم هرگز نخواهي فهميد
لذت کشيدن سيگار در اوج سرما را
پس به اميد آدم کردن من باز هم ميگويي:
- عزيزم نکش.

نمونه بارز

در این مغز خاموش چه توهم ها  که نمی پیچد
جز این عقل پوچ من
دیگر چیست که 8سال به یادت
توهم خلق کند!
میدانم،میبینمت
میدانم،هستی
وای از این توهم سرد.